۱۳۹۰ مرداد ۹, یکشنبه

جستن...

از توانم خارج است صبر برای دیدنت
برای انتظار
برای با تو بودن در نبودت
برای انتظار
برای شنیدنت از دور
برای دیدنت در خواب...
برای لحظه های تکرارت
برای انتظار...

۱۳۹۰ مرداد ۳, دوشنبه

من و تو ما میشویم...؟!

روزگار ما بودن گذشته است رفیق...
دیگر من و تو ما نیستیم...
من منم و تو ، تو...
در این روزگار هفت رنگ و مکار
گاو هم دیگر حتی "ما،ما" نمیکند
من من میکند!

۱۳۹۰ تیر ۲۸, سه‌شنبه

مُرید ...

مرید منطقت کردی ام ... به زور ...
منطقی که سرشار از بی منطقی است ...
و "تو" در آن خدایی می کنی ...
و من ، سرشارم از اشتباه و گناه !
لحظه ای درنگ کن ... بایست ...
شاید "تو" اشتباه می کنی و مرا به بیراهه میکشانی!

بت ...

تو را بتی کردم و پَرستیدم ...
پرستیدمت و پناهم تو بودی ...
تا وقتی که خودت تبر به دست ...
در بهاری خود را شکستی و من
ماندم ، در پناه چند خاطره و سنگ ریزه های تو ...
دریـــــــغ...!اما تو دیگر تو نشدی !

خودت گفتی خدا...!

خداوند گفت : عاشق شو ...
گفتم : عشق؟! دروغ است ...
خدا گفت : عشق آفریدم تا تو جان گیری ... باشی ...
گفتم : کدام عشق ؟!
گفت : چشم دل باز کن ! میبینی ...
یافتم ...عشق را با چشم جان دیدم ...
اما ... اما حالا ... !
اشرف مخلوقاتت محکومم کردند و تبعید
از سرای عشق . . . !

۱۳۹۰ تیر ۲۴, جمعه

تو...

دلم ،به اندازه ی یاخته های خون سُرخَت
تنگ است ...
دلم ،بیتاب آن نگاهِ نگران است...
دلم ،هوای با تو بودن دارد ...!

تولد...

خداوند عشق آفرید تا فعل ها معنی بودن بگیرند
سپس عاشق را ...
تا عاشقِ عشق باشد ...
اما یادش رفت، زمین و زمینیان را
دیوار مابینشان نکند...

۱۳۹۰ تیر ۲۳, پنجشنبه

پایان لیلی...

لیلی را رسم عاشقی آموختند
آمده بود تا عاشقی کند
لیلی ، آفریده ی عشق بود...
و ناگاه دلش همچون اناری سرخ ،
عاشق شد...
اما دیری نپایید که زمینیان
به جرم عاشقی
محکومش کردند...

خانه ام کجاست...؟



رزوگار غریبی است نازنین...
همه چیز معنایش فرق کرده و
در فرهنگ لغاتم جایش خالی است...
غریبم ...!
و غریبه در سرای مادریم...
براستی خانه ام کجاست ؟!...

بزرگی...



عجب زمانه ای است رفیق...!

میگویند بزرگ باش،تا بزرگ میشوی
احساس خطر میکنند
و تو...
به سادگی نگاهی
کوچک میشوی !!!!
تا باز به خیالشان برایت بزرگی کنند
یادشان رفته اما
خودشان هنوز کوچکِ بزرگیند...

عاقلی...





عاقلم کردی

در خیالت...!

خبرت هست؟!!

مجنونم! با جان و جهان...

اما...!

خیالت تخت ... برایت بازی میکنم عاقلی را