تو را بتی کردم و پَرستیدم ...
پرستیدمت و پناهم تو بودی ...
تا وقتی که خودت تبر به دست ...
در بهاری خود را شکستی و من
ماندم ، در پناه چند خاطره و سنگ ریزه های تو ...
دریـــــــغ...!اما تو دیگر تو نشدی !
پرستیدمت و پناهم تو بودی ...
تا وقتی که خودت تبر به دست ...
در بهاری خود را شکستی و من
ماندم ، در پناه چند خاطره و سنگ ریزه های تو ...
دریـــــــغ...!اما تو دیگر تو نشدی !
من هم دیگر من نیستم...............
پاسخحذف