۱۳۹۰ تیر ۲۳, پنجشنبه

پایان لیلی...

لیلی را رسم عاشقی آموختند
آمده بود تا عاشقی کند
لیلی ، آفریده ی عشق بود...
و ناگاه دلش همچون اناری سرخ ،
عاشق شد...
اما دیری نپایید که زمینیان
به جرم عاشقی
محکومش کردند...

خانه ام کجاست...؟



رزوگار غریبی است نازنین...
همه چیز معنایش فرق کرده و
در فرهنگ لغاتم جایش خالی است...
غریبم ...!
و غریبه در سرای مادریم...
براستی خانه ام کجاست ؟!...

بزرگی...



عجب زمانه ای است رفیق...!

میگویند بزرگ باش،تا بزرگ میشوی
احساس خطر میکنند
و تو...
به سادگی نگاهی
کوچک میشوی !!!!
تا باز به خیالشان برایت بزرگی کنند
یادشان رفته اما
خودشان هنوز کوچکِ بزرگیند...

عاقلی...





عاقلم کردی

در خیالت...!

خبرت هست؟!!

مجنونم! با جان و جهان...

اما...!

خیالت تخت ... برایت بازی میکنم عاقلی را