۱۳۹۰ مرداد ۲۶, چهارشنبه

عروج...

ثانیه ها ، دقیقه ها ، ساعت ها...
خبر می دهد از
گذر عمر ، چروک روی پیشانی
از حسرت کارهای نکرده ، آرزوهای بر باد رفته
از دلتنگی های بی پایان ، لحظه های دوری
تا ناگاه به خود می آیی ...
تا لحظه ی تلنگر
مرگ از پشت شمشاد ها
با صدای زنجره ...
در میزند و تو با او پـــر میکشی...! 

۱۳۹۰ مرداد ۲۴, دوشنبه

یلدا...

روزهایی به بلندای یلدا...
تو و جبهه ی مخالف در جنگ ...
این جا تنها سرباز در تیررس منم !
تنها وسط میدانی که یک سرش تویی و
دیگری ...!
کاش این جنگ زودتر رنگ ببازد ...
کاش...

۱۳۹۰ مرداد ۲۰, پنجشنبه

شهر خیال

تو را میشناسم از روزهای دور
از شهر خیال
تو را میشناسم از زمان قرار باران و پنجره
از زمان عشق شمع و پروانه
از روزهای شیرین بودن
ناگهان کجا رفتی ؟ چه شد؟
کجای قافیه باختم تو را؟...

۱۳۹۰ مرداد ۱۲, چهارشنبه

بارقه...

در پسِ این دنیای بزرگ
شهرِ شلوغ
معنیِ معنا رنگ پریده شده...
عشق و صداقت و اعتماد
گم شده...
برای جستنش متهم میشوی
به آدم بودن ،آدمیت
در پی چه باشیم تا متهم نشویم
به کودکی ، به بی عقلی ، به آدمی
خوبان شما بگویید
در پس این دنیای بزرگ
شهر شلوغ
پی چه بارقه ای باشیم؟...

۱۳۹۰ مرداد ۱۰, دوشنبه

من،ما،عشق،ثانیه ها ...

تکرار، همیشه گذشته نیست
تکرار ،همیشه خاطره نیست
بد نیست...
تکرار من،ما،عشق،ثانیه ها
بد نیست...
تکرار اگر تو باشی
بد نیست ...